خدایا,آن ده که آن به درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید.از شما ممنون میشم در رابطه ی بد بودن و خوب بودن و.... وبلاگم برای من پیام بگذارید. ali_mo0lo0f@yahoo.com آخرین مطالب نويسندگان رباعیات 2 بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ؟ هیچ وز حاصل عمر چیست در دستم ؟ هیچ شـمع طـربم ولی چـو بنـشستم هیچ من جام جمم ولی چو بشکستم هیچ چون عمر بسر رسد چه بغداد و چه بلخ پیمانه چو پر شود چه شيرين و چه تلخ خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی از سـلخ بـغره آیــد از غـره بـسلخ هـر گـه کـه بـنـفشه جامه در رنگ زند در دامـن گـل بـاد صبا چـنگ زند هُشیار کـسی بــود کــه بــا سیمبری می نوشد و جــام باده بـر سنگ زند زان پیش که نام تو ز عالم برود می خور که چو می بدل رسد غم برود بگشای سر زلف بتی بند به بند زان پیش که بند بندت از هم برود اکنون که ز خوشدلی بجز نام نماند يک همدم پخته جز می خام نماند دست طرب از ساغر می باز مگیر امروز که در دست بجز جام نماند افسوس که نامه جوانی طی شد وان تازه بهار زندگانی طی شد حالی که ورا نام جوانی گفتند معلوم نشد که او کی آمد کی شد افسوس که سرمايه ز کف بیرون شد در پای اجل بسی جگر ها خون شد کس نامد از آن جهان که پرسم از وی کاحوال مسافران دنیا چون شد چون روزی و عمر بيش و کم نتوان کرد خود را به کم و بيش دژم نتوان کرد کار من و تو چنان که رای من و توست از موم بدست خويش هم نتوان کرد فردا علم نفاق طی خواهم کرد با موی سپید قصد می خواهم کرد پيمانه عمر من به هفتاد رسید اين دم نکنم نشاط کی خواهم کرد عمرت تــا کـی بـه خودپرستی گــذرد یا در پـی نـیستی و هستی گــذرد می خور که چنین عمر که غم در پی اوست آن بـه کـه بخواب یا به مستی گذرد ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود زين پيش نبوديم و نبد هیچ خلل زين پس چو نباشيم همان خواهد بود تا زهره و مه در آسمان گـشت پدید بـهتر ز می ناب کـسی هـیچ ندید من در عجبم ز می فروشان کایشان زين به که فروشند چه خواهند خرید آن کس که زمين و چرخ افلاک نهاد بس داغ که او بر دل غمناک نهاد بسيار لب چو لعل و زلفين چو مشک در طبل زمين و حقه خاک نهاد تا خاک مرا به قالب آمیخته اند بس فتنه که از خاک بر انگيخته اند من بهتر از اين نمی توانم بودن کز بوته مرا چنين برون ريخته اند امشب می جام یـک منی خواهم کرد خود را به دو جام می غنی خواهم کرد اول سه طلاق عقل و دین خواهم کرد پس دختر رز را به زنـی خواهم کرد چون مرده شوم خاک مرا گم سازيد احوال مــرا عبرت مــردم سازيد خاک تن من به باده آغشته کنيد وز کـالبدم خشت سر خم سازيد آورد به اضطرارم اول به وجود جز حیرتم از حیات چیزی نفزود رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود زين آمدن و بودن و رفتن مقصود ديدم بــســر عــمارتی مـــردی فـــرد کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد وان گِل بــه زبان حال با او می گفت ساکن، که چو من بسی لگد خواهی خورد این قـافـله عـمر عجب می گذرد دریاب دمی که با طرب می گذرد ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را کـه شب می گذرد روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد ابــر از رخ گـلـزار هـمـی شـوید گـرد <p dir="rtl" class="MsoNormal" align="center" styl نظرات شما عزیزان: پيوندها
تبادل لینک هوشمند |
|||
|